مذاکرات خصوصی (۵) [آخر]

مناظره
بازدید: 104


امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: به همین ترتیب حضرت أمیر علیه السّلام پیوسته نیکویی های نقل شده خود را که از جانب خدا و پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بود بیان می کرد، و أبوبکر یکایک آنها را تصدیق می نمود.
[تا بجائی رسید که] أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اینها و مانند آن از جمله علائم و دلائلی است که انسان توسّط آنها شایسته ولایت امور امّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله می گردد. بنابراین ای أبو بکر چه چیز تو را از خدا و رسول و دینت فریب داد، با اینکه وجود تو عاری از این علائم و دلائل است؟!
أبو بکر به گریه افتاده و گفت: راست گفتی ای أبو الحسن، به من مهلت بده تا امشب در کار خود و این حرفهایت خوب فکر و تأمّل کنم.
أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هر چه می خواهی فکر کن ای أبو بکر.
أبو بکر در نهایت تأثّر و حزن برخاسته و به خانه رفت و تا شب خود را ممنوع الملاقات نمود، و عمر بن خطّاب پس از آگاهی از ملاقات آن دو با حالی مضطرب و نگران به میان مردم رفت و آمد می کرد. و أبو بکر آن شب بخواب رفته و در رؤیا به خدمت پیامبر مشرّف شده و عرض سلام نمود. ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی مبارک خود را به جانب دیگر نمود.
أبو بکر برخاسته و در برابر آن حضرت نشسته و سلام نمود. این بار نیز پیامبر از او روی برتافت.
أبو بکر گفت: ای رسول خدا مگر از من چه خلاف و گناهی سر زده؟ رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: چگونه جواب سلام تو را بگویم حال اینکه تو دشمنی می کنی با کسی که خدا و رسول او وی را دوست می دارند؟ حقّ را به اهل آن باز گردان. گفتم: أهل آن کیست؟
فرمود: همان که تو را در مذاکره اش ملامت نمود، یعنی علیّ. گفتم: آن را به وی باز گرداندم ای رسول خدا، سپس او را ندید.
چون صبح شد نزد حضرت علیّ علیه السّلام آمده و جریان خواب خود را برایش نقل نموده و گفت: دست خود را بده تا با تو بیعت کنم ای أبو الحسن. پس از بیعت از آن حضرت خواست که در وقت معیّن در مسجد حاضر شده تا جریان مذاکره و خواب شب را به مردم نقل نموده و در میان جمع، خلافت را تسلیم أمیر المؤمنین علیه السّلام نماید.
أبو بکر با رنگی پریده و در حالی که خود را سرزنش می کرد از نزد آن حضرت خارج شده و در میان راه به عمر برخورد، او گفت: تو را چه شده است ای خلیفه مسلمین؟
أبو بکر نیز همه چیز را برای او نقل نمود. عمر گفت: تو را به خدا سوگند ای خلیفه رسول خدا، که از سحر و جادوی بنی هاشم برحذر باشی، و مبادا به آنان اعتماد نمایی، که این اوّلین سحر و جادوی ایشان نیست. و گفت و گفت و گفت تا أبوبکر را از رأی و تصمیم خود باز گردانده، و او را تشویق به ادامه راه خلافت نمود.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: أمیر المؤمنین علیه السّلام بنا بر وعده ای که گذاشته بودند به مسجد آمد ولی هیچ کس از ایشان را در آنجا ندید، و دریافت که چه شده، پس بر سر قبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم نشست.
حضرت فرمود: در این میان عمر از کنار آن حضرت عبور کرده و گفت: ای علی، چیزی که می خواستی نشد!!
پس آن حضرت نیز بر همه چیز واقف شده و به منزل خود بازگشت.

(با استفاده از کتاب احتجاج طبرسی (رحمه الله) با ترجمه بهراد جعفری- نشر اسلامیه تهران -صفحات ۲۶۱ – ۲۷۴)

برچسب ها: ابوبکر, امام_علی, پیامبر_اکرم, خلافت, عمر_بن_خطاب, مشروعیت_خلافت_خلفا, وصی_پیامبر
نوشتهٔ بعدی
مراسم باشکوه مولودی خوانی در آخرین روز ماه مبارک ربیع الاول در مهاباد برگزار شد
نوشتهٔ پیشین
مذاکرات خصوصی (۴)

نوشته های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.