روشنفکری اسلامی تعبیری است که به کار میبریم به جای اینکه بگوییم تجددگرایی اسلامی. من معتقدم روشنفکری دینی یک تناقض در درون خود مفهوم دارد. درعینحال که بارها و بارها گفتم اصلاً به این معنا نیست که خدماتی را که بهاصطلاح روشنفکران دینی از صدر مشروطه تا زمان ما در ایران و در سایر کشورهای جهان اسلام کردهاند، منکر باشم، اما خود روشنفکری دینی به نظر من یک مفهوم پارادوکسیکال است. به دلیل اینکه روشنفکری قوامش به عقلانیت است، روشنفکر، روشنفکر نیست مگر اینکه به عقلانیت التزام داشته باشد، التزام صددرصد به عقلانیت داشته باشد.
از زمان کانت، هردر و لسینگ و دیگران که بحث روشنفکری پیش آمد، چه در سنت روشنفکری فرانسوی چه در روشنفکری آلمان و انگلستان، روشنفکر به کسی اطلاق میشد که پاسدار عقلانیت است و قوام روشنفکری پاسداری از عقلانیت است.
اما از سوی دیگر قوام تدین و دیانت پیشگی و دینورزی تعبد است.
محال است که کسی ادعا کند که من مسیحی هستم و بعد بگوید من نسبت به هیچیک از سخنان عیسی تعبد ندارم، بلکه هر سخنی که از زبان عیسی صادر شد من از او مطالبهی دلیل نمیکنم و تا عیسی دلیل قانعکننده و دلیل قاطع اقامه نکند من سخن او را نمیپذیرم. اشکال ندارد که کسی این حرف را بزند، اما نباید دیگر اسم خودش را مسیحی بگذارد؛ چون مسیحی کسی است که لااقل به سخن عیسی تعبد بورزد و سخن عیسی مسیح را بدون چون و چرا بپذیرد.
معنا ندارد که کسی بگوید من مسلمانم ولی تا یک یک جملات قرآن را مطالبهی دلیل نکنم و دلیل قانعکنندهای دربارهاش القا نشود من نمیپذیرم. پس اگر اینطوری باشد که همهی مردم جهان مسلمان هستند؛ چون اگر برای همهی مردم جهان، برای یکایک جملات قرآن دلیل قانعکننده و قاطع بیاوریم آنها هم میپذیرند.
مسلمان کسی است که نسبت به جملات قرآن و پیامبر اسلام لااقل تعبد بورزد؛ یعنی این سخنان را بی چون و چرا بپذیرد. اگر قوام روشنفکری به عقلانیت است و اگر قوام تدین و دینورزی به تعبد است، بنده عرض میکنم که عقلانیت با تعبد سازگار نیست. عقلانیت نافی تعبد است. تعبد نافی عقلانیت است.
چگونه دو چیزی که یکدیگر را ذاتاً نفی میکنند در پروژهی روشنفکری دینی میخواهند با هم جمع شوند؟
منتخبی از گفت و گو با دکتر مصطفی ملکیان
برگرفته از سایت فرهنگ امروز