… نامش فضّال بود و اهل کوفه. و نام پدرش حسن فرزند فضال.
روزى از روزها نزد ابو حنیفه آمد. جماعتی نزدش بودند و ابو حنیفه بر ای آنان مطالبی از فقه و حدیث املا می کرد.
فضال به دوستش که با او بود گفت: “و اللَّه تا ابو حنیفه را خجل نکنم از اینجا نمیروم!”… پس از گفتگوی کوتاهی، از دوستش جدا شد و به سوی ابوحنیفه رفت.
سلام کرد.
ابو حنیفه و همه حاضران جواب سلامش را دادند.
فضال گفت: یا ابا حنیفه! من برادرى دارم که میگوید همانا بهترین مردم بعد از رسول خدا(ص)، على بن ابى طالب است و من می گویم که بهترین مردم ابوبکر است و بعد از او عمر. نظر شما چیست، رحمت خدا بر شما؟
ابوحنیفه به فکر فرو رفت . پس از لختی سکوت، سرش را بلند کرد و گفت: براى کرامت و سرافرازی آن دو و جایگاهشان نزد رسول خدا (ص) همین بس که در کنار او دفن شده اند. چه حجّت و دلیلی واضحتر از این است.
فضال گفت: من این را به برادرم گفتم ولی او گفت: اگر این مکان از آنِ رسول خدا (ص) بود و نه متعلق به ایشان، به خدا سوگند ظلم کردند که در مکانی که در آن حقی نداشتند دفن شدند؛ و اگر مال ایشان بود و به رسول خدا (ص) بخشیده بودند پس بد کردند که از بخشش خود برگشتند و عهد خود را شکستند.
ابو حنیفه مدّتی ساکت شد وسپس گفت: از آنِ ایشان نبود بلکه آنها با توجه به حقی که دخترانشان، عایشه و حفصه داشتند مستحق دفن در آن مکان شدند .
فضال به او گفت: این را به برادرم گفتم و او در جواب گفت: تو میدانى که پیامبر (ص) رحلت نمود در حال که ۹ همسر داشت و از این رو به هر یک از ایشان یک نهم از یک هشتم اموال میرسد.
و اگر در آن مقدار زمین هم دقت کنیم میبینیم که مقدار ارث هر زن یک وجب در یک وجب می شود؛ پس چگونه آن دو مستحقِ بیش از این شدند (به اندازه یک قبر)؟ و دیگر اینکه چگونه
میشود که عایشه و حفصه از رسول خدا (ص) ارث ببرند و دختر او، فاطمه (س) از ارث منع شود؟
ابو حنیفه گفت: اى قوم این را از من دور کنید به خداوند سوگند او یک رافضى خبیث است.
(برگرفته از : الفصول المختاره – مفید، محمد بن محمد – نشر کنگره شیخ مفید،چاپ اول- جلد ۱- ص ۷۴)