…
امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: به همین ترتیب حضرت أمیر علیه السّلام پیوسته نیکویی های نقل شده خود را که از جانب خدا و پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بود بیان می کرد، و أبوبکر یکایک آنها را تصدیق می نمود.
[تا بجائی رسید که] أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اینها و مانند آن از جمله علائم و دلائلی است که انسان توسّط آنها شایسته ولایت امور امّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله می گردد. بنابراین ای أبو بکر چه چیز تو را از خدا و رسول و دینت فریب داد، با اینکه وجود تو عاری از این علائم و دلائل است؟!
أبو بکر به گریه افتاده و گفت: راست گفتی ای أبو الحسن، به من مهلت بده تا امشب در کار خود و این حرفهایت خوب فکر و تأمّل کنم.
أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: هر چه می خواهی فکر کن ای أبو بکر.
أبو بکر در نهایت تأثّر و حزن برخاسته و به خانه رفت و تا شب خود را ممنوع الملاقات نمود، و عمر بن خطّاب پس از آگاهی از ملاقات آن دو با حالی مضطرب و نگران به میان مردم رفت و آمد می کرد. و أبو بکر آن شب بخواب رفته و در رؤیا به خدمت پیامبر مشرّف شده و عرض سلام نمود. ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی مبارک خود را به جانب دیگر نمود.
أبو بکر برخاسته و در برابر آن حضرت نشسته و سلام نمود. این بار نیز پیامبر از او روی برتافت.
أبو بکر گفت: ای رسول خدا مگر از من چه خلاف و گناهی سر زده؟ رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: چگونه جواب سلام تو را بگویم حال اینکه تو دشمنی می کنی با کسی که خدا و رسول او وی را دوست می دارند؟ حقّ را به اهل آن باز گردان. گفتم: أهل آن کیست؟
فرمود: همان که تو را در مذاکره اش ملامت نمود، یعنی علیّ. گفتم: آن را به وی باز گرداندم ای رسول خدا، سپس او را ندید.
چون صبح شد نزد حضرت علیّ علیه السّلام آمده و جریان خواب خود را برایش نقل نموده و گفت: دست خود را بده تا با تو بیعت کنم ای أبو الحسن. پس از بیعت از آن حضرت خواست که در وقت معیّن در مسجد حاضر شده تا جریان مذاکره و خواب شب را به مردم نقل نموده و در میان جمع، خلافت را تسلیم أمیر المؤمنین علیه السّلام نماید.
أبو بکر با رنگی پریده و در حالی که خود را سرزنش می کرد از نزد آن حضرت خارج شده و در میان راه به عمر برخورد، او گفت: تو را چه شده است ای خلیفه مسلمین؟
أبو بکر نیز همه چیز را برای او نقل نمود. عمر گفت: تو را به خدا سوگند ای خلیفه رسول خدا، که از سحر و جادوی بنی هاشم برحذر باشی، و مبادا به آنان اعتماد نمایی، که این اوّلین سحر و جادوی ایشان نیست. و گفت و گفت و گفت تا أبوبکر را از رأی و تصمیم خود باز گردانده، و او را تشویق به ادامه راه خلافت نمود.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: أمیر المؤمنین علیه السّلام بنا بر وعده ای که گذاشته بودند به مسجد آمد ولی هیچ کس از ایشان را در آنجا ندید، و دریافت که چه شده، پس بر سر قبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم نشست.
حضرت فرمود: در این میان عمر از کنار آن حضرت عبور کرده و گفت: ای علی، چیزی که می خواستی نشد!!
پس آن حضرت نیز بر همه چیز واقف شده و به منزل خود بازگشت.
(با استفاده از کتاب احتجاج طبرسی (رحمه الله) با ترجمه بهراد جعفری- نشر اسلامیه تهران -صفحات ۲۶۱ – ۲۷۴)